مهدی عبداللهی

۴ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

گفتگویی در نقد فلسفه

سئوال: چطور فلسفه را در بهره مندی از وحی ناکام می دانید؟!

تحلیل فلسفی انسان و معرفت شناسی و خیلی موضوعات دیگر به نسبت معارف قرآنی و روایی ، جمع بندی سطحی و ناقص است  و هر کسی که از معارف قرآنی و روایی بهره بگیرد و ارائه نماید می تواند قرائت کامل تری داشته باشد.

دریا دریا معارف وحیانی است که مغفول و متروک گذاشته شده و به ادبیات ناقص فلسفی و تقسیمات محدود و قرائتی بشری از فهم دین و ... اکتفاء شده و اگر به ضرورت و حقانیت تکامل معرفت شیعه اعتقاد داریم، این مسیر بهره مندی حداکثری از کلام وحی باید پیموده شود...

 بحث حجیت ادبیات واسطه ای به نام فلسفه است که به شدت بهره مندی را از معارف وحیانی محدود کرده است ... در حالیکه ضرورت و حجیت آن به شدت مخدوش است ...

البته برخی از بزرگان فلاسفه به میزان متنابهی از آیات و روایات بهره گرفته و تا حدی از تحلیل فلسفی صرف، فاصله گرفته اند.

 درسیر تکامل معرفتی شیعه، علمای بعدی با بهره مندی از میراث علمای قبلی، گامهای متعالی تری در تبیین دین و معارف برداشته اند و از اینرو فهم گذشتگان نسبت به آیندگان ممکن است متفاوت و دارای نقص یا خللی باشد و نباید این مطلب استبعاد داشته باشد.

... عمده تفاوت از ناحیه پذیرش «عقل» به عنوان عنصر محوری فلسفه است که متأسفانه با یک قرائت عقلی (و نه وحیانی) از عقل به تبیین و تعریف عقل پرداخته و عقل مستقل و یافته ها (بافته های) فلسفی را در عرض معارف دینی حجت دانسته و با واسطه آن دست را از دامن عمیق وحی در شناختن حقایق عالم کوتاه کرده اند...

بله روش و مبنای ما از این جهت متفاوت است و در بحث «فقه العقل» با استفاده از معارف وحیانی به تعریف و تبیین عقل و کارآمدی آن پرداخته و اساساً دوگانه غلط نقلی و عقلی را نفی نموده و عقل مستقل را توهمی تاریخی دانسته و در حجیت فلسفه خدشه نموده ایم...

بر این اساس «فقه جامع نظام ولایی» را بر مدار منطق و روش صحیح فهم دین بر محور ثقلین می دانیم...

سئوال: اما فهم امام خمینی ره کاملترین و صحیح ترین فهم از معارف ناب اسلام است. و تاکنون بالاتر از آن نیامده است و معتقدم چارچوب و اصول آن یقین مطلق عقلی و حجیت محض است. هر چند در گزاره ها احتمال تعمیق بیشتر وجود دارد.

مگر مبانی امام و انقلاب و رهبری منحصر در یافته های فلسفی است؟!! [این مطلب را در متن دیگری مستنداً بررسی نموده ایم] ضمناً ما منکر حکمت اسلامی با مختصات خود نیستیم که بهره مند از ادبیات برهانی و استدلالی دین است اما با فلسفه بسیار متفاوت است که تفاوتها را بیان کرده ایم ... امام و رهبری و بسیاری از بزرگان بر سر سفره کلام و معارف وحیانی نشسته اند و بهره مند شده اند و می توان رویکرد فلسفی آنان را از شخصیت و معارف وحیانی آنها جدا کرد ...

مشکل این است که امام را در مدتی اشتغالش به فلسفه منحصر و معنا می کنید که از آنهم منصرف شده است و از عظمت امام که برآمده از معارف وحیانی و ایمان اوست غفلت می کنید! بله   با مبانی فکری و فلسفی اهل فلسفه مخالفم اما امام را به عنوان یکی از فهیم ترینِ معارف وحیانی بندگی می کنم ...

 موافقم که فهم امام و رهبری کاملترین فهم از معارف ناب اسلام است اما نه به مدد علم فلسفه ! بزرگان دین ما بهره مند از معارف ناب قرآنی و روایی بوده اند و البت برخی هم سعی داشته اند آنها را در ادبیات و برهان فلسفی اشراب کنند و به نظر بنده تلاش بیهوده ای بوده و به میزانی که خودشان از معارف وحیانی بهره مند شده اند و نظام فکری پیدا کرده اند توانسته اند جامعه را نیز به سعادت رهنمون شوند ...

شما نشان بدهید که فلان معرفت ازامام و انقلاب منحصر در فلسفه است و دیگران را با استناد به معارف وحیانی راهی به ان نیست تا بنده بپذیرم!

 رهبری هم اخیراً به این مضمون فرموده اند ما که خروجی و محصولی از فلسفه برای نظام ندیدیم و باید فقه حکومتی پیگیری شود ...

فلسفه یک نظام مفاهیم و اصطلاحات ساخته بشری است که از نظام ادبیات دینی (قرآن و روایات) متفاوت است و به همین میزان تفاوت، از بیان حقایق عالم ناتوان است و متأسفانه بجای آنکه ما به دنبال استنباط نظام مفاهیم دین و یافتن نسبت بین آنها و تبیین معارف بر اساس این نسبتها باشیم، به دنبال مفاهیم و اصطلاحات بی اساسی بوده ایم که گرچه ادبیات فلسفی از نظم ساختاری و انسجام محتوایی برخوردار است لکن واسطه و دریچه ای محدود بلکه منحرف کننده از حقایق عالم شده است ...

در نفی ضرورت ادبیات فلسفی و حجیت آن حرف بسیار است که در جای خود به تفصیل بیان کرده ایم...

آقایان اهل فلسفه، تعریف و کارآمدی و حجیت عقل را با عقل معین کرده اند و با همان عقل به تولید معارف در عرض نقل پرداخته اند!!!

منابع وحیانی ما ثقلین است و عقل در کنار نقل هیچ مبنا و توجیهی ندارد بلکه عقل به معنای حقیقی اش نزد انسان برای فهم نقل و کلام وحی حضور دارد ... و این حقیقت را اگر نخواهیم از کلام وحی بفهمیم، فهم دیگر هیچ حجیت ندارد ...حجیت منبع غیروحیانی از کجا تعیین می شود؟! اگر بفرمایید عقل مشخص می کند دور باطلی است !!

سئوال: همان گونه که حجیت خود وحی از عقل بود، حجیت عقل به عقل است و این دور باطل نیست. آیا شناخت وحی به خود وحی دور باطل نیست؟

عمری است که در ذهن ما با همین استدلال باطل، حجیت عقل مستقل را ثابت می کنند و می گویند قبل از مقام تمسک به وحی باید  با عقل و شروع از بدیهیات عقلی حجیت وحی را ثابت نمود ... اما اولاً برای همین استدلال نیز هیچ مستندی غیر از عقل بیان نمی کنند، ثانیاً با تحلیل ناقصی از معرفت شناسی از معرفت فطری و نقطه شروع معرفت غفلت نموده (توجه به این مهم، تمسک به وحی را در فهم وحی از شبهه دور باطل خارج می کند و این بحث باید در جای خودش مبسوط بیان گردد...) ثالثاً هیچگاه به دامن وحی باز نمی گردند بلکه همان مسیر یافته های عقلی را تا ناکجا آباد ادامه می دهند...

 

با اثبات محدودیت عقل بلکه اثبات توهمی بودن معنای مشهور از عقل، می توان در حجیت آن و یافته های آن خدشه کرد.

ضمناً بدون مراجعه به نقل می توان احتجاج کرد چون برهان و فهم آن منحصر در حقایق وحیانی نیست لکن راه به مقصد نمی برد و لذا بهره ای از منبعیت ندارد بلکه صرفاً ابزار فهم صحیح است...

اتفاقاً یکی از چشم بندی های اهل فلسفه مؤمن همین است که مختصری از آیات و روایات عقل را می آورند و به خیال خود حجیت عقل ثابت شده سپس شروع می کنند با درک فلسفی از معنا و کارآمدی عقل بحث خود را ادامه می دهند ...

نشان بدهید قرآن کجا به عقل با تعریف و مختصات فلسفی آن ارجاع می دهد؟! عقل در آیات و روایات تعریف و کارآمدی خود را دارد ... سهم و نقش مجاری حسی و دیگر منابع معرفتی نیز در کلام وحی مشخص و قابل تبیین است ...

بله عقل به معنای حقیقی خودش قابل تعطیلی نیست بلکه اساس فهم و کسب علم و معرفت به نور و قدرت عقل است ... اما این عقل کجا و عقل مدعای فلاسفه کجا ...

ما با آن عقل مدعای فلسفه دستمان را در دست وحی نگذاشته ایم بلکه در تبیین معرفت شناسی که به تفصیل مستند به آیات و روایات بیان کرده ایم مشخص نمودیم که معرفت ریشه در معرفت فطری دارد و نه عقل مستقل از وحی ! عقل مدعای ما به استناد آیات و روایات قرین علم است و مستقل از وحی معنا ندارد و منبعیت و طریقیت هم ندارد!

سئوال: عقلی که قبل نزول وحی، به ضرورت وحی فتوا می‌دهد، آن چیست؟ کدام عقل است؟ هنوز آیات و روایاتی نیامده که با آن قرین باشد، آن چیست؟

 

کدام عقل قبل از نزول وحی ؟! عقل من یا شما یا عقل پیامبر یا قبل از پیامبران؟! چه زمانی بوده که وحی نباشد؟! مگر میخواهیم بحث خیالی در مورد عقل کنیم؟!

من و شما وقتی به دنیا آمدیم معارف فطری در وجود ما بوده که بر اساس آیات و روایات مشتمل بر حقایق والایی همچون توحید و ولایت است و بر اساس تسلیم قلبی و تمسک به دعوت دین (کلام وحی) و به کارگیری عقل با مختصات خاص خودش (و نه عقل مستقل)، آن معرفت فطری در وجود ما سیری از اجمال به تفصیل پیدا می کند ... در این میان عقل مورد مدعای فلاسفه وجود و حقیقت ندارد!

این فرایند را در نظریه تکامل معرفت بر محور ولایت به تفصیل بیان کرده ایم ...

سئوال: اینکه فرمودید عقل مورد مدعای فلاسفه وجود و حقیقت ندارد... آیا اجازه می دهید کسی همان عقل را از شما نفی کند؟؟

بنده افتخار می کنم که از عقل موهوم فلاسفه مبرّا باشم ...

آن عقلی که نزد یونانیان هم بوده و نزد فلاسفه کافر غربی هم هست آن عقلی نیست که یکی از شاخصه های آن «عبادت رحمان و اکتساب جنان» است ...

یک نکته ای را شاید لازم بود زودتر بگویم البته به آن اشاره کردم و آن اینکه وقتی ما ادعا می کنیم بخشی از ادبیات دین، برهان و استدلال است و تحت عنوان «حکمت اسلامی» با مختصات خاص خودش و بسیار متفاوت از فلسفه از آن یاد می کنیم، لکن هنوز چنین مدوّنی را در اختیار جامعه نگذاشته ایم! و نیز اگر از «فقه جامع نظام ولایی» به عنوان طریق و منطق فهم جامع حتی در حوزه اعتقادی و هستی شناسی و توصیف حقایق سخن می گوییم، هنوز موفق به تولید محتوای آن نشده ایم لذا در این وانفسا نمی توان در برابر فلسفه ملحد غربی و روشهای غلط استنباطی و مدعی فهم روشنفکرانه دینی و ...میدان را خالی کرد و بهترین مستمسک برای گذار از وضعیت فعلی تا وقتی که بتوان حکمت اسلامی و فقه جامع را ارائه داد، همین فلسفه و عرفان اسلامی است لذا از این جهت بنده حضور فلسفه را در میدان تقابل و درگیری با فلسفه باطل غربی و منطق فهم غیر دینی نفی نمی کنم ...

معتقدم حضرت امام هم در برابر گورباچف و در مقام حل مسائل جهانی ، راهی جز تمسک به سرمایه موجود جهان اسلام و تشیع، یعنی فلسفه و عرفان موجود نداشتند و الان هم حضرت آقا چاره ای جز پذیرش و ترویج آن ندارند و بنده هم از این جهت مؤید هستم ...

اما این بدان معنا نیست که آنرا نقد مبنایی نکنیم و جایگزینی کامل تر نشان ندهیم و برای دستیابی به حکمت اسلامی با مختصات برآمده از کلام وحی تلاش نکنیم ...

بله بنده به شدت اعتقاد دارم سه عنصر اصلی دین یعنی «اعتقاد، اخلاق و احکام» ابعادی همچون طول و عرض و ارتفاع از یک پدیده واحد هستند و تفکیک آن در حوزه های مستقل و کشف و فهم آن با منطق و روشهای مستقل بسیار غلط است هر چند پس از تبیین می توان از جهات گوناگون آنرا خوانش کرد لکن در مقام استنباط پیوستگی آن لازم است و الا فهم ناقص خواهد بود و این نقص را هم اکنون نیز در بسیاری از حوزه های فقهی و اخلاقی و کلامی می توان نشان داد ...

لکن انشعاب فلسفه و عرفان موجود از وحی از لحاظ روشی و مبنایی ادعای عجیبی است ! هرچند معتقدیم فلاسفه مسلمان منبعث و متأثر از ایمان و کلام وحی بوده اند و برخلاف مبنا و مدعای فلسفه، آنرا در یافته ها و بافته های فلسفی اشراب کرده اند ...

سئوال: امام در نامه به دخترشان آثاری را برای فلسفه و عرفان می شمرند ...

بله، آثاری که حضرت امام برای کتب و مباحث فلسفی می شمرند عبارتند از :

 آشنایی با ماوراء طبیعت ...    و     مهیا شدن دلها برای رسیدن به محبوب ...

سئوال من این است آیا برای این دو مقصود راهی جز فلسفه نیست آیا با استفاده از معارف وحیانی و آیات و روایات نمی توان با ماوراء طبیعت آشنا شد و به محبوب نزدیک شد ؟! آیا بزرگانی که فلسفه نخوانده اند از این دو موهبت محروم بوده اند ؟!!

این بعد از شخصیت امام را چرا بیان نمی کنید که فرمود :

... و از همه دل‏انگیزتر مناجات و ادعیه ائمه مسلمین است که راهبرند به سوى مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را مى‏گیرند و به سوى او مى‏برند، افسوس و صد افسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.

حضرت امام فراتر از کتب فلسفه با ادعیه و مناجات و آیات و روایات مأنوس بودند و به خواندن سه جزء قرآن در روز اشتغال داشتند حال اینکه برخی اهل فلسفه طلبه ما کمترین آشنایی با آیات و روایات دارند ... حضرت امامی که ما می شناسیم این است ! نباید حضرت امام و عظمت او و علم او و مقامات او و منشاء معارف او را منحصر در مباحث فلسفی کنید!

 

از مهجوریت قرآن و روایات و معارف عمیق و انیق آن همین بس که آیت الله جوادی آملی می فرمایند در فقه ما از 20 درصد از آیات و روایات بهره گرفته شده است و یا علامه طباطبایی می فرمایند می توان مجتهد شد بدون مراجعه با آیات و روایات! و تنها بررسی آیات و روایاتی که در کتب فقهی آمده است!

و خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل و قس علی هذا به طریق اولی فلسفه و عرفان را!

سئوال: چطور فلسفه باطل و غیر حق است اما تا حدی می تواند از حق دفاع کند؟!

 

ما نمی گوییم باطل و غیر حق است! حتمی سهمی از حق و حقانیت دارد ما تأکید می کنیم بحث ما تکامل است و نه نقض و طرد و نفی مطلق!  باید در مقام به اصطلاح فلسفه فلسفه ، مبانی روش و حجیت فلسفه بازخوانی و اصلاح شود و نسخه متکامل تری تحت عنوان حکمت اسلامی تولید شود ...

حتماً فلسفه و عرفان موجود کارآمدی در جهت اعتلای شیعه و جریان حق داشته است لکن میبایست در یک سیر تکاملی بر محوریت ثقلین (ولایت) به تکامل و خلوص برسد و از عناصر مزاحم در عرض وحی تسویه گردد ...

نمی دانم چرا شما اصرار دارید بزرگان دین را که حتماً با معارف وحیانی مأنوس بوده اند با برچسب فیلسوف مصادره به مطلوب کنید؟!

ایا امکان ندارد این بزرگان به زعم شما فیلسوف، نکته ای بر مبنای فهم خود از حقایق ایمانی و وحیانی بگویند؟! به عقیده ما بیشترین آثار ایشان متأثر از همین جنبه است لکن جاهایی نیز با مبانی فلسفی مختلط گشته که محل نقد است...

سئوال: شما گفتید عقل موهوم فلاسفه؟ این معنای دیگر باطل نیست؟ ما فلسفه اسلامی را فهم همین بزرگان دین می دانیم که از آبشخور وحی و معارف دین سیراب شده اند. اگر علامه و امام و آیت الله جوادی را استثنا می کنید پس بفرمائید که عقل موهوم فلاسفه چیست. تا ما هم تبری بجوییم.

معنای موهوم با باطل خیلی فرق دارد!

کلام حقِ آمیخته به باطل هست اما مطلقا باطل نیست لذا صحبت از تهذیب و تسویه میکنیم...

همانطور که کلمه الحق یراد بهاالباطل، گاهی کلام حق آمیخته به باطل نیز ممکن است خالصانه، مؤمنانه با خلوص نیت توسط علمای اسلام در جهت اعتلاء دین مورد استفاده قرار گیرد، و ایشان هم مأجور باشند و تکلیف من و شما هم تکامل و تهذیب و خلوص میراث گذشتگان است کما اینکه نسل بعد نسبت به ما چنین وظیفه دارند و این سیر تکاملی بر محور ولایت تا ظهور ادامه خواهد داشت تا منتهی به ظهور حقیقی امام در مناسبات علمی و عملی شود. إن شاءالله

 

ادعای استناد فلسفه به وحی کافی نیست! ثابت کنید فلسفه مستند به وحی و منابع دین است و نه عقل مستقل در عرض وحی و نقل! بین آنچه بر مبنای استنباط و استناد به وحی گفته اند و آنچه بر مبنا و روش فلسفی گفته اند تفکیک می‌کنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حجاب فلسفه در نظر امام خمینی (ره)

نقدی بر فلسفه با استناد بر فرمایشات امام خمینی (ره)

سئوال: آیا فلسفه در تحلیل جهان هستی و شناخت حقایق عالم کافی است و ما را بی نیاز از آیات و روایات می کند؟

قطعاً بی نیاز نمی کند چه اینکه حضرت امام می فرمایند:

«باز گمان نشود که حاجی و یا حکمای اسلامی این حرف ها را از خود در آورده باشند، بلکه این حرف ها در ادعیه بیشتر از منظومه است و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه و قرآن، منبع و سرچشمه و مادر این حرف هاست.» ( تقریرات فلسفه امام خمینی، ج1، ص 88-87)

و اگر بی نیاز نمی کند بلکه منبع و سرچشمه و مادر و کامل این حرفها در منابع وحیانی است چرا از سرچشمه سیراب نشویم؟!

ممکن است گفته شود برای فهم عمق معانی مفاهیم قرآنی و روایی نیاز به ادبیات و نظام اصطلاحات واسطه داریم تا درک کلام وحی را ممکن سازد؛

اولاً اگر چنین چیزی برای فهم قران و روایات لازم بود خود اهل بیت علیهم السلام به تولید این ادبیات شایسته تر بودند و یا اگر لازم بود به تولید آن توصیه می کردند، چه مانعی بود که خداوند متعال و یا اهل بیت علیهم السلام این اصطلاحات و مفاهیم فلسفی را وضع نموده و توضیح دهند؟!

ثانیاً نظام اصطلاحات و تعاریف مفاهیم فلسفی بسیار دشوار تر است بطوریکه برای فهم دقیق آن حداقل ده سال نیاز است! ثالثاً ادبیات و نظام اصطلاحات فلسفه در جهت شرح و تعریف نظام اصطلاحات کلام وحی نیست بلکه کاملاً متفاوت است و هیچگاه مخاطب خود را به نظام اصطلاحات شرعی رهنمون نمی سازد بلکه تعاریف و روابط و نسبتهای جدیدی برای موضوعات و حقایق عالم توصیف می کند، هرچند شباهتهایی نیز بین ادبیات دین و ادبیات فلسفه و مفاهیم ایندو وجود دارد.

نکته دیگر مذمت عقل و فلسفه که گاهی در اشعار امام دیده می شود، به معنای اشتباه بودن برهان های فلسفی نیست، بلکه معنای تمام این اشعار آن است که در راه شناخت معارف نباید تنها به فلسفه قناعت نمود. (ر.ک: احمد عابدی، دفتر عقل و قلب، ص 175)

آیا فلسفه و روش عقلی برای توصیف و تبیین حقایق عالم به کلام وحی احتیاج دارد؟!

اگر محتاج است پس لازم است روش استناد آن مشخص شود و اگر محتاج نیست بلکه در عرض کلام وحی معرفت زایی می کند، پس دانشی مستقل از کلام وحی محسوب می شود که حجیت آن از نظر شرع محل خدشه جدی است.

سئوال: آیا امام و اندیشه او و نهضت انقلاب ریشه در عرفان و فلسفه دارد؟!

مسلّماً علم و مقام و منزلت حضرت امام مرهون بهره مندی او از مکتب اسلام و معارف وحیانی است و قرائت فلسفی از اهداف و علمکرد امام و نهضت انقلاب، ظلم بزرگی به امام و انقلاب است، حتی خود حضرت امام نیز در مصاحبه با محمدهیکل روزنامه نگار مصری در نوفل لوشاتو، راجع به بیان ویژگیها و علل اساسی شکل گیری انقلاب اسلامی و ضرورت تلاش اندیشه مندان در تبیین انقلاب اسلامی در پاسخ این سؤال که: چه شخصیت هایی غیر از رسول اکرم صل الله علیه و آله و امام علی علیه السلام و کدام کتاب ها به جز قرآن شما را تحت تأثیر قرار داده اند، فرمودند: شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر. (صحیفه امام، ج‏5، ص271)

در اینجا در واقع غیر از معارف قرآن و پیامبر ص و امام علی علیه السلام، از سه کتاب نام می برند که یکی از آنها فلسفه ملاصدراست و دیگری کافی و جواهر است، با اینحال اصرار برخی اهل فلسفه بر فلسفی بودن امام و انقلاب چه توجیهی دارد؟!

تأثیر پذیری حضرت امام از فقه و تبیین مسألۀ ولایت فقیه در کتاب البیع، غیر قابل انکار است. کتاب شرح جنود عقل و جهل امام، در واقع شرح حدیث شانزدهم اصول کافی است، از طرفی سی و هفت حدیث، از کتاب شرح چهل حدیث حاج آقا روح الله از اصول کافی و دو حدیث از فروع کافی و یک حدیث هم از روضۀ کافی گلچین شده است.

حضرت امام در برخی سخنانشان تعبیر «حجاب فلسفه» و «حجاب اکبر» به کار برده اند؛

فاطی که فنون فلسفه می خواند                       از فلسفه فاء و لام و سین می داند

امید من آن است که با نـور خـدا                      خود را ز «حجاب فلسفه» بـرهاند

(دیوان امام خمینی، ص 34)

ویا:

فاطی که به علم فلسفه مــی نازد                    بـر علــم دگـر به آشکارا تازد

ترسم که در این «حجاب اکبر» آخر                  غافل شود و هستی خود را بازد

(دیوان امام خمینی، ص 204)

 در برخی اشعار و نوشته هاشان علاوه بر فلسفه، عرفان هم اضافه شده؛

بشکنیم آینه فلسفه و عــرفان را                    از صنـم خانۀ ایـن قـافـله بیگانه شویم

فارغ از خانقه و مدرسه و دیر شده                   پشت پایی زده بر هستی و فرزانه شویم

(همان، ص 26)

و یا:

«اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوی دوست بازم داشت، نه ازفتوحات فتحی حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتی دست داد، چه رسد به غیر آنها.» (صحیفه امام، ج 20، ص 165)

حضرت امام در شرح دعای سحر می فرماید:

«فهم این حقایق با براهین فلاسفۀ مشاء و جدل های کلامی متکلمین میسر نیست؛

پــای استدلالیان چـوبین بود             پای چوبین سخت بی تمکین بود

چه خوب سروده، حافظ راز، خواجۀ شیراز:

مدعی خواست که آید به تمـاشـاگـه راز             دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد            برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

و این علم مخصوص صاحبدلان از مشایخ است که از مشکات نبوت و مصباح ولایت با ریاضت‏ ها و مجاهدت‏ ها بهره ‏مند شده ‏اند.» (شرح دعای سحر، ص 165؛ لیس فهم هذه الحقایق بالبراهین المشائیه و القیاسات الفلسفیه و المجادلات الکلامیه؛ و نعم ما قال العارف الشیرازی قدس سره؛ ... و هذالعلم مختص باصحاب القلوب من المشایخ المستفیدین من مشکوه النبوه و مصباح الولایه بالریاضات و المجاهدات) و در جای دیگر فرموده است:

ایمان به این حقایق با بافته های متکلمین و برهان های فلسفی ممکن نیست، بلکه به لطف قریحه و صفای قلب و باطن و ریاضت ها و خلوت ها نیاز دارد.( همان، ص191) "الایمان بهذه الحقایق لایمکن بالتسویلات الکلامیه و لاالبراهین الفلسفیه، بل یحتاج الی لطف قریحه و صقاله قلب و صفاء باطن بالریاضات و الخلوات."(شرح دعای سحر-ترجمه فارسی- ص 318)

در ضمن، در تعابیر بالا حضرت امام کتاب فلسفی اسفار و دو کتاب عرفانی فتوحات و فصوص الحکم را مانع سفر به سوی دوست ذکر کرده اند

«پس علوم رسمى هر چند فلسفه و علم توحید خود حجابند و هر چه بیشتر شوند حجاب غلیظتر و افزون‏تر گردد و چنانچه مى‏دانیم و مى‏بینیم لسان دعوت انبیاء- علیهم السلام و اولیاى خُلَّص سلام اللَّه علیهم لسان فلسفه و برهان رایج نیست بلکه آنان با جان و دل مردم کار دارند و نتایج‏ براهین را به قلب بندگان خدا مى‏رسانند و آنان را از درون جان و دل هدایت مى‏نمایند. و مى‏خواهى بگو: فلاسفه و اهل براهین حجاب‏ها را افزون کنند و انبیاء- علیهم السلام- و اصحاب دل کوشش در رفع حجاب کنند، لهذا تربیت‏شدگان اینان، مؤمنان و دل باختگانند و تربیت‏شدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قیل و قالند و با دل و جان، سر و کار ندارند.» (صحیفه امام، ج‏۱۶، ص ۲۱۹)

سئوال: چرا امام خمینی (ره) گورباچف را حواله به فلسفه ملاصدرا می دهد ؟!

بله برای برخی مخاطبان باید الگویی خاص را معرفی کرد! قطعاً گورباچف را نمی توانست مستقیماً به آیات و روایات احاله دهد! و متأسفانه هنوز عقلانیتی مبتنی بر کلام وحی تحت عنوان حکمت اسلامی بصورت مدون نداریم!

حتی ممکن است الان بنده برای برخی اهل فلسفه غرب، فلسفه ملاصدرا را مفید بدانم و معرفی کنم چون معتقدم حکمت اسلامی با مختصات مورد نظر هنوز مدون نشده است که بتواند خلاء عقلانیت  فلسفی را در برابر فلسفه غرب پر کند لذا هم فلاسفه مسلمان را مأجور می دانم و هم برای فلسفه ملاصدرا در عرصه هایی قائل به کارآمدی هستم اما این مانع نقدهای جدی ما به فلسفه و حجیت آن و برخی یافته های مغایر معارف اسلامی آن نیست.

و با آنچه که عرض شد، انقلاب و امام را نمی توان صرفاً بر مبنای فلسفه ملاصدرا تحلیل کرد!

سئوال : سخنان رهبری و برخی بزرگان درباره جایگاه فلسفه دارای اهمیت و غیر قابل انکار است...

بله حتماً نمی توان منکر ضرورت و اهمیت حکمت اسلامی شد، بر این اساس بسیاری از بزرگان، فلسفه ملاصدرا را به عنوان میراث فلاسفه مسلمان و نهایت وسع عقلانیت حکمای مسلمان، در اعلی درجات میراث علمی شیعه پذیرفته اند و برخی دیگر با نقدهای جدی، معتقدند همین ضرورت و اهمیت مدنظر بزرگان را می توان در حکمت اسلامی با مختصات متفاوتی رقم زد و عقلانیت مبتنی بر کلام وحی را ارائه کرد، طبیعتاً لازم است در پی سلب و طرد و نفی فلسفه ملاصدرا، در جهت اثبات «حکمت اسلامی» با مختصاتی متفاوت، از طریق ارائه «عقلانیت مدون شیعی» تلاش شود...

بنابراین معتقدم اگر از حکمت اسلامی با مختصاتی متفاوت سخن می گوییم، ملاحظه دغدغه های امام و رهبری و بسیاری از بزرگان در رابطه با اهمیت و ضرورت فلسفه شده است لکن بواسطه نقدهای علمی، تکامل عقلانیت شیعه را دنبال می کنیم و اگر این تکامل به بزرگان دین ارائه می گردید به احتمال زیاد مورد استقبال قرار می گرفت ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

«حکمت اسلامی»

مطالب در حال بارگذاری است ...

اما فعلاً اجمالاً عرض می‌شود که متناسب با مبانی فقه جامع نظام ولایی از قبیل  دین شناسی، معرفت شناسی، زبان شناسی دین و... حکمت اسلامی مختصات متفاوت و متعال تری از فلسفه موجود پیدا می‌کند که لازم است این مسئله به نحو کامل تبیین گردد.

تا زمان بارگذاری کامل این مطالب، فعلاً بخش اول از متن گفتگو با یکی از اساتید فلسفه که اجمالی از نقدهای مورد نظر به فلسفه را بیان می‌کند ارائه می‌گردد:

همچنین ملاحظه کنید : 

حجاب فلسفه در نظر امام خمینی (ره)

گفتگویی در نقد فلسفه

بسم الله الرحمن الرحیم
بخشی از عرایضم را مکتوب مینمایم به امید آنکه تفاهم را سهولت و ادامه گفتگو را سرعت بخشد .
قبل از هر سخنی لازم است که نیاز به فلسفه را در دو مقام فهم دین و تبلیغ دین تفکیک نماییم چرا که به تناسب هر دو مقام بحث قدری متفاوت است، مثلاً در مقام تبلیغ دین از تفاهم با کفار سخن گفته میشود در حالیکه در مقام فهم دین، نیازی به تفاهم با کفار نداریم و باید از استناد به دین سخن بگوییم. ابتدا بحث را در مقام تفاهم با کفار پیگیری می کنیم.
همچنین لازم است تعریف از فلسفه و برهان و عقل داشته باشیم که در اینجا به بیان اجمالی اکتفا میکنیم، عقل مطابق با روایات، آن قوه ای است که خداوند به انسان مؤمن هبه می دهد و مؤمن با نور آن، علم می آموزد و حق را از باطل تمیز می دهد و ... ؛ منظور از فلسفه دانشی است که بواسطه عقل مستقل از نقل (که در نگاه ما عقل نیست بلکه قوه ادراک و سنجش است) بر پایه حداولیه (محال بودن اجتماع نقیضین) شکل گرفته و به تعریف کلی ترین مسایل هستی و موجودات حقیقی و ... می پردازد. برهان نیز در نگاه ما بخشی از دین و بیانی از حقایق عالم تکوین و تشریع است که بدون اتکاء به علم و عقل، برای انسان کافر نیز قابل درک و فهم است.
شروع بحث از «حجیت» است و اینکه ما موظف هستیم در مقام عبودیت خدای متعال به همه رفتار و افکارمان حجیت بخشیده تا رضا و سخط الهی را مراعات نماییم. سئوال اول نیز این است که حجیت «فلسفه» به چیست؟
سئوال دیگری در ضمن این مسئله مطرح می شود و آن اینکه اگر گفته میشود نقل ابتدائاً میبایست با عقل ثابت شود تا قابل استناد باشد، ما نیز می پرسیم این حجیت و قابلیت عقل در اثبات نقل را با استناد به چه چیزی مطرح می فرمایید اگر به استناد عقلتان هست که دور پیش می آید و باطل است چرا که حجیت عقل را با عقل ثابت می فرمایید! اگر می فرمایید حجیت عقل ذاتی است و نیازی به اثبات ندارد، باز می پرسیم آیا با عقل به حجیت ذاتی عقل حکم می کنید؟! اینهم دور و باطل است! 
تنها راه اثبات حجیت عقل، استناد به دین و شریعت و حجیت ظاهر است، اساساً مطابق با روایات بسیاری حجت ولایت الهی است که از طریق نبی اکرم ص و امامان معصوم علیهم السلام در عالم جریان یافته است. و عقل نیز نوری از انوار نبی اکرم است و همه امیال و افکار و اعمال ما میبایست با تسلیم در برابر ولایت الهی به حجیت برسد که شرح آن نیازمند تفصیل است...
اگر گفته شود که عقل حجت باطن است، می گوییم اولاً چه کسی گفته حجت باطن نباید تابع حجت ظاهر باشد؟ ثانیاً چه کسی گفته تعریفی که شما از عقل می دهید و بر اساس آن فلسفه را شکل می دهید، همان عقلی است که آیات و روایات می گویند؟
به عقیده بنده، عقل آنطور که باید مورد تفقه قرار نگرفته و نه تعریف و نه کارآمدی و آثار آن بطور دقیق به استناد آیات و روایات مشخص نشده است و اساساً تعریف از عقل و کارآمدی آن با همه اختلافاتی که در علوم مختلف دارد، سوء تفاهمی تاریخی است و انتظار این است که إنشاءالله در سیر تکامل معرفت شیعه، با تفقهی شایسته در آیات و روایات مورد تدقیق و تبیین قرار گیرد.
در علم فلسفه و کلام و فقه و گاهی در شاخه های دیگری از علوم، تعاریفی از عقل ارائه می دهند که اولاً استناد آن به دین مشخص نیست، ثانیاً در تعارض جدی با برخی آیات و روایات است که إنشاءالله در تحقیقی مبسوط به این اشکالات اشاره می نماییم.
در ادامه سئوال اول، اگر از پرسیده شود شما نقل را بدون بهره گیری از عقل چطور اثبات می کنید و با انسان کافر چطور احتجاج می کنید، ذکر چند نکته ناظر به مباحث معرفت شناسی انسان، مقدمتاً الزامی است :
به اعتقاد ما عقل حجت است لکن طبق روایات، عقل قابل انفصال از نقل و علم نیست، در واقع انسان مؤمن به نور عقل، کسب علم می نماید و با تعقل در علوم، به معارف والاتری دست میابد. بنابراین سخن گفتن از عقل مستقل از نقل و حکم عقل در برابر حکم شرع غلط است و این خطایی است که فلاسفه به آن مبتلاء گشته اند. عقل حجت است یعنی تا زمانی که انسان ایمان دارد و تسلیم ولایت است، با تمسک به ثقلین از خطا و اشتباه و انحراف و بطلان در امان است و این معنای حجیت عقل است. طبیعی است مؤمنان به میزان تسلیم و مراتب ایمان خود، در تمسک به ثقلین نیز دچار اختلاف مراتب شده و در نتیجه اختلاف در بهره مندی از عقل داشته و در نتیجه اختلاف فهم بوجود می آید و اختلافات فقهی (به عنوان مستندترین علم به ثقلین) نیز از این باب است. عقل طبق روایات هبه ای است از ناحیه خداوند به انسان مؤمن که به میزان ایمان او عقل تقویت شده و به میزان گناه و عصیان او تضعیف می شود. کفار از نعمت عقل برخوردار نبوده و آیاتی که از کفار می پرسند أفلا تعقلون بخاطر نداشتن این قابلیت است و نه اینکه از عقل خود استفاده نمی کنند. طبق روایات، کفار بخاطر پرستش هوی، به هدم عقل خود پرداخته اند و آنچه نزد معاویه و دیگر کفار مثل او در طول تاریخ است، عقل نیست بلکه نکراء است که قدرتی برآمده از قوه ادراک و فهم و سنجش انسان در خدمت هوای نفس است.
آنچه نزد همه انسانهای مؤمن و کافر وجود دارد، قدرت ادراک و فهم و محاسبه و سنجش است که به میزانی که اولیای جریان حق در هدایت انسانها، این قوه را در انسانها مورد خطاب قرار می دهند یافته های آن حجت است. مانند دیگر قوای ادراکی انسان مانند حس که به میزانی که خداوند آنرا برای هدایت انسان به خدمت می گیرد، برای انسان حجت است، مثلاً نزول بلا در جامعه ای به هدف متنبه شدن انسانها صورت می گیرد و آنچه از جوارح و اعضاء انسان مانند حس، یافته هایی از این حادثه داشته باشد، حجت است. حکمت و برهان (تسامحاً در این نوشتار حکمت و برهان و استدلال را به یک معنا می گیریم و در جای خود به تفکیک آن تفصیلاً می پردازیم.) در واقع بخشی از کلام است که قابل درک برای انسان کافر است چون کافر نیز از قدرت فهم و ادراک آن برخوردار است (برخلاف علم که نزد مؤمن است و أئمه معدن علم هستند و چون کفار عقل ندارند و طبق روایات عقل و علم مقرون یکدیگرند، علم را نمی توان نزد مؤمن یافت) و لذا در روایات از حکمت نزد کفار و منافقین سخن گفته اند، در واقع سخن حکیمانه سخنی است که در عالم خلقت به واقعیتی اشاره دارد و این سخنان در کلام دین، آیات و روایات فراوان مشاهده میشود و انسان غیر مؤمن هم ممکن است در فهم حقایق عالم به سخنی حکیمانه برسد. البته ذکر این نکته لازم است که کفار به خودی خود و منتزع از جامعه و رشد معرفتی جامعه به فهم واقعیت و حقیقتی حکیمانه نمی رسند بلکه أنبیاء الهی در طول هزاران سال، بشر را به رشد و کمالی رسانده که در چنین محیطی، انسان کافر هم ممکن است به فهمی از حقایق عالم برسد. 
کلام (شامل همه اسماء و الفاظ و ترکیب آنها) مخلوق خداوند است، منطق در کلام نیز حقیقتی است که خداوند در کلام قرار داده است و به عنوان یک نسبت و رابطه و قواعدی است که در ترکیب کلمات قابل ملاحظه است، منطق یا قواعد کلام، مانند دیگر حقایق عالم خلقت، قابل کشف و فهم توسط قوه ادراکی و محاسبه و سنجش انسانهاست و کفار نیز ممکن است بدین واسطه با بررسی کلام و روابط آن به این حقایق دست یابند. بنابراین منطق ارسطو اولاً ممکن است حکایت از واقعیتهایی در عالمِ کلام داشته باشد و این حکایتگری برای انسان رشد یافته در عالَم تحت تعالیم أنبیاء مسئله دور از انتظاری نیست، کما اینکه هر دانشمند کافری نیز می تواند با تتبع در عالم خلقت پی به حقایقی و قواعدی از عالم ببرد. هرچند می توان احتمال خطا و اشتباه را داد و در حجیت آن خدشه کرد و نیز می توان با تتبع مؤمنانه در کلام الهی به قواعد سخن و کلام پی برد و منطقی کاملتر ارائه داد. ثانیاً می توان با بهره گیری از این منطق، برهان و استدلال با کفار محاجّه نمود و با سخن حکیمانه در هدایت کفار تلاش نمود کما اینکه أنبیاء و أئمه اینچنین کرده اند، البته باید متذکر شد، این سخن حکیمانه و برهان و استدلال در دامن دین و نقل است و انسان بواسطه قوه فهم و ادراک آنرا در میابد لکن مؤمن پس از پذیرش آن و تسلیم در برابر اراده الهی، دارای نور عقل می شود و با تعقل در علم به معرفت بیشتری می رسد. 
همه انسانها بر اساس فطرت توحیدی خلق شده اند که تعریف و حدود و ثغور آن در روایات آمده است از جمله شناخت توحید، نبوت و امامت از جمله معارف فطری شمرده شده است که در وجود همه انسانها حضور دارد. انسانها به دو دسته سعید و شقی تقسیم می شوند (در علت و عوامل سعادت یا شقاوت آن سخن بسیار و از محل بحث خارج است). خداوند متعال دین را به انسانها عرضه می کند (فارغ از آن دسته که مستضعف هستند و ندای دعوت دین به آنان نمی رسد) انسانها در زمانی که به بلوغ فکری و ادراکی می رسند، بواسطه قدرت فهم و ادراک، سخن دین و احیاناً همراه آن برهان و استدلال دین را درک می کنند و در اینجا انسان سعید، تسلیم امر الهی و دعوت حق شده و معرفت فطری خود را شکوفا ساخته و هدایت میابد و انسان شقی، استکبار ورزیده و راه طغیان و عصیان می پیماید. لازم به ذکر است برهان و استدلال وجهی از وجوه دین است که در کنار دیگر وجوه آن یعنی تحذیر، توبیخ، تنبیه، تشویق، انذار و ... برای هدایت انسانها به کار گرفته می شود و أنبیاء و أئمه تنها به استدلال و برهان اکتفاء نمی کردند بلکه از همه این ابزار برای تصرف در قلب انسانها و ایجاد خشوع و تسلیم قلبی به عنوان اولین گام هدایت استفاده می کردند، به عبارت دیگر همانطور که با معجزه برای خشوع و تسلیم قلبی انسانها و در نتیجه ایمان آوردن آنها تلاش می کردند گاهی هم با برهان برای خشوع و تسلیم قلبی آنها تلاش می کردند و اغلب مجموعه ای از این ابزار به کار گرفته میشد. همانطور که برخی انسانها در برابر معجزات، مقاومت می کردند و تسلیم نمی شدند بسیاری هم در برابر برهان و استدلال کلامی، خضوع و خشوع و تسلیم نداشتند. (در اینکه تصرف قلبی اولین گام هدایت است و انسان ابتدائاً بواسطه تسلیم یا استکبار قلبی راه سعادت یا شقاوت می پیماید سخن و آیات و روایات بسیار است، و نمی توان ابتدائاً سهمی به عقل یا ذهن و برهان داد بلکه عقل در انسان کافر وجود ندارد و برهان و استدلال نیز ابزاری برای تصرف قلبی است و شواهد آن قابل ذکر است).
با توجه به نکات فوق الذکر، در پاسخ به سئوال مذکور (چگونگی محاجّه با انسان کافر) می گوییم که تلاش ما تصرف در قلب و حوزه تمایلات و حب و بغض اوست که عمدتاً بواسطه محبت واقع می شود کما اینکه در سیره أنبیاء و اولیاء این برجستگی مشهود است، در واقع بواسطه تحبیب یا تهدید، ایجاد رجاء و خوف، تنذیر و تبشیر، تحذیر و إغراء و در یک کلام بواسطه ایجاد بستر تولی و تبری ابتدائاً در حوزه روح و قلب، تلاش جهت ایجاد حب و بغض مینماییم، از اینرو فرموده اند هل الدین الا الحب و البغض! چرا که گام اول دینداری و ایمان جهت گیری قلبی نسبت به حق و باطل است . اگر گفته شود کافر دعوت شما را نمی پذیرد و تفاهم واقع نمیشود میگوییم همینطور ممکن است برهان فلاسفه را نپذیرد کما اینکه معجزات را نمی پذیرفتند و البته بعید میدانم تابحال کافری با فلسفه مسلمان شده باشد! اینهم از عجائب این دانش است که یک کاربردش تفاهم با کفار است و اگر بخواهیم کافری را مسلمان کنیم حداقل دوسال باید به او فلسفه بیاموزیم! به ما طلاب که می گویند حداقل ده سال بخوان تا بفهمی! و اگر نقد کنیم می گویند نفهمیده ای! حال آن کافر بیچاره اگر زیر بار نرود و به فلسفه اشکال بگیرد لابد باید ده سالی او را مجبور کنیم زانوی تلمذ بزند و پس از آموختن فلسفه، اشکالاتش رفع شود و آن را بپذیرد و مسلمان شود!
بنابراین تصرف در حوزه قلب و روح کافران و معاندان، اصلی ترین رویکرد مواجهه و محاجّه است و اگر پای استدلال و برهانی هم در میان است اولاً مانند دیگر ابزار در جهت همین تصرف قلبی و روحی است، ثانیاً این استدلال و برهان در دامن دین قرار دارد و نه عقل مستقل! همچنین، نقطه مشترک برای شروع محاجه، معرفت فطری است که بستر گفتگو در مورد خداوند و نبی و امام را فراهم می آورد، ابزار مشترک نیز قوای درونی انسان است که یکی از آنها قوه فهم و ادراک است که انسان را برهان پذیر می سازد.
بنابراین سخن گفتن از ضرورت دانش فلسفه و شروع تفاهم صرفاً از نقطه مشترک عقل و استدلال عقلی محض بین همه انسانها و حجیت عقل مستقل و ... اساساً بی وجه است و دین به تنهایی خود عهده دار بیان برهان در کنار دیگر ابزار تفاهم است.
بحث ضرورت فلسفه در مقام فهم دین نیز انشاءالله در مباحثات آتی قابل پیگیری است، در این مقوله نیز همچنان باید طرفداران فلسفه از عقل مستقل و حجیت آن دفاع نمایند!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مفهوم و ضرورت کارآمدی فلسفه

از آنجا که دستیابی به تمدن اسلامی، بدون تولید اندیشه و دانش ممکن نیست و تولید علوم هماهنگ با دین، از ضرورت های اصلی جامعه به حساب می آید که از طریق «فلسفه» ممکن می شود. کارکرد دین در عینیت، حتماً می بایست از طریق شناخت پدیده ها و ایجاد یک شبکه مفاهیم باشد که مفاهیم پایه این شبکه همان مفاهیم بنیادی است که از آن به فلسفه تعبیر می­شود. برای تحقق تمدن اسلامی و اقامه دین در جامعه و زندگی بشر و در واقع تحقق کارآمدی دین، از «فلسفه شدن» صحبت می شود، در این رابطه جریان و امتداد فلسفه اسلامی در حوزه اجتماعی و عینیات مورد بحث و مفهوم آن مورد مداقه قرار می گیرد. نوشته حاضر که کاربردی شدن فلسفه را مورد بررسی قرار می دهد، نگارشی نسبتاً منسجم از بخشی از مباحث مطرح شده در جلسات هم اندیشی با موضوع دقت در ضرورتهای نوین فلسفی، به ویژه «فلسفه شدن» می باشد که در آن جلسات جمعی از صاحب نظران و اساتید فلسفه از جمله حجج اسلام میرباقری، سبحانی، خسروپناه، غرویان، برنجکار، صادقی و.... در تیر ماه سال 1385 به دعوت فرهنگستان علوم اسلامی، به تبادل آراء پرداخته اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰