مطالب در حال بارگذاری است ...

اما فعلاً اجمالاً عرض می‌شود که متناسب با مبانی فقه جامع نظام ولایی از قبیل  دین شناسی، معرفت شناسی، زبان شناسی دین و... حکمت اسلامی مختصات متفاوت و متعال تری از فلسفه موجود پیدا می‌کند که لازم است این مسئله به نحو کامل تبیین گردد.

تا زمان بارگذاری کامل این مطالب، فعلاً بخش اول از متن گفتگو با یکی از اساتید فلسفه که اجمالی از نقدهای مورد نظر به فلسفه را بیان می‌کند ارائه می‌گردد:

همچنین ملاحظه کنید : 

حجاب فلسفه در نظر امام خمینی (ره)

گفتگویی در نقد فلسفه

بسم الله الرحمن الرحیم
بخشی از عرایضم را مکتوب مینمایم به امید آنکه تفاهم را سهولت و ادامه گفتگو را سرعت بخشد .
قبل از هر سخنی لازم است که نیاز به فلسفه را در دو مقام فهم دین و تبلیغ دین تفکیک نماییم چرا که به تناسب هر دو مقام بحث قدری متفاوت است، مثلاً در مقام تبلیغ دین از تفاهم با کفار سخن گفته میشود در حالیکه در مقام فهم دین، نیازی به تفاهم با کفار نداریم و باید از استناد به دین سخن بگوییم. ابتدا بحث را در مقام تفاهم با کفار پیگیری می کنیم.
همچنین لازم است تعریف از فلسفه و برهان و عقل داشته باشیم که در اینجا به بیان اجمالی اکتفا میکنیم، عقل مطابق با روایات، آن قوه ای است که خداوند به انسان مؤمن هبه می دهد و مؤمن با نور آن، علم می آموزد و حق را از باطل تمیز می دهد و ... ؛ منظور از فلسفه دانشی است که بواسطه عقل مستقل از نقل (که در نگاه ما عقل نیست بلکه قوه ادراک و سنجش است) بر پایه حداولیه (محال بودن اجتماع نقیضین) شکل گرفته و به تعریف کلی ترین مسایل هستی و موجودات حقیقی و ... می پردازد. برهان نیز در نگاه ما بخشی از دین و بیانی از حقایق عالم تکوین و تشریع است که بدون اتکاء به علم و عقل، برای انسان کافر نیز قابل درک و فهم است.
شروع بحث از «حجیت» است و اینکه ما موظف هستیم در مقام عبودیت خدای متعال به همه رفتار و افکارمان حجیت بخشیده تا رضا و سخط الهی را مراعات نماییم. سئوال اول نیز این است که حجیت «فلسفه» به چیست؟
سئوال دیگری در ضمن این مسئله مطرح می شود و آن اینکه اگر گفته میشود نقل ابتدائاً میبایست با عقل ثابت شود تا قابل استناد باشد، ما نیز می پرسیم این حجیت و قابلیت عقل در اثبات نقل را با استناد به چه چیزی مطرح می فرمایید اگر به استناد عقلتان هست که دور پیش می آید و باطل است چرا که حجیت عقل را با عقل ثابت می فرمایید! اگر می فرمایید حجیت عقل ذاتی است و نیازی به اثبات ندارد، باز می پرسیم آیا با عقل به حجیت ذاتی عقل حکم می کنید؟! اینهم دور و باطل است! 
تنها راه اثبات حجیت عقل، استناد به دین و شریعت و حجیت ظاهر است، اساساً مطابق با روایات بسیاری حجت ولایت الهی است که از طریق نبی اکرم ص و امامان معصوم علیهم السلام در عالم جریان یافته است. و عقل نیز نوری از انوار نبی اکرم است و همه امیال و افکار و اعمال ما میبایست با تسلیم در برابر ولایت الهی به حجیت برسد که شرح آن نیازمند تفصیل است...
اگر گفته شود که عقل حجت باطن است، می گوییم اولاً چه کسی گفته حجت باطن نباید تابع حجت ظاهر باشد؟ ثانیاً چه کسی گفته تعریفی که شما از عقل می دهید و بر اساس آن فلسفه را شکل می دهید، همان عقلی است که آیات و روایات می گویند؟
به عقیده بنده، عقل آنطور که باید مورد تفقه قرار نگرفته و نه تعریف و نه کارآمدی و آثار آن بطور دقیق به استناد آیات و روایات مشخص نشده است و اساساً تعریف از عقل و کارآمدی آن با همه اختلافاتی که در علوم مختلف دارد، سوء تفاهمی تاریخی است و انتظار این است که إنشاءالله در سیر تکامل معرفت شیعه، با تفقهی شایسته در آیات و روایات مورد تدقیق و تبیین قرار گیرد.
در علم فلسفه و کلام و فقه و گاهی در شاخه های دیگری از علوم، تعاریفی از عقل ارائه می دهند که اولاً استناد آن به دین مشخص نیست، ثانیاً در تعارض جدی با برخی آیات و روایات است که إنشاءالله در تحقیقی مبسوط به این اشکالات اشاره می نماییم.
در ادامه سئوال اول، اگر از پرسیده شود شما نقل را بدون بهره گیری از عقل چطور اثبات می کنید و با انسان کافر چطور احتجاج می کنید، ذکر چند نکته ناظر به مباحث معرفت شناسی انسان، مقدمتاً الزامی است :
به اعتقاد ما عقل حجت است لکن طبق روایات، عقل قابل انفصال از نقل و علم نیست، در واقع انسان مؤمن به نور عقل، کسب علم می نماید و با تعقل در علوم، به معارف والاتری دست میابد. بنابراین سخن گفتن از عقل مستقل از نقل و حکم عقل در برابر حکم شرع غلط است و این خطایی است که فلاسفه به آن مبتلاء گشته اند. عقل حجت است یعنی تا زمانی که انسان ایمان دارد و تسلیم ولایت است، با تمسک به ثقلین از خطا و اشتباه و انحراف و بطلان در امان است و این معنای حجیت عقل است. طبیعی است مؤمنان به میزان تسلیم و مراتب ایمان خود، در تمسک به ثقلین نیز دچار اختلاف مراتب شده و در نتیجه اختلاف در بهره مندی از عقل داشته و در نتیجه اختلاف فهم بوجود می آید و اختلافات فقهی (به عنوان مستندترین علم به ثقلین) نیز از این باب است. عقل طبق روایات هبه ای است از ناحیه خداوند به انسان مؤمن که به میزان ایمان او عقل تقویت شده و به میزان گناه و عصیان او تضعیف می شود. کفار از نعمت عقل برخوردار نبوده و آیاتی که از کفار می پرسند أفلا تعقلون بخاطر نداشتن این قابلیت است و نه اینکه از عقل خود استفاده نمی کنند. طبق روایات، کفار بخاطر پرستش هوی، به هدم عقل خود پرداخته اند و آنچه نزد معاویه و دیگر کفار مثل او در طول تاریخ است، عقل نیست بلکه نکراء است که قدرتی برآمده از قوه ادراک و فهم و سنجش انسان در خدمت هوای نفس است.
آنچه نزد همه انسانهای مؤمن و کافر وجود دارد، قدرت ادراک و فهم و محاسبه و سنجش است که به میزانی که اولیای جریان حق در هدایت انسانها، این قوه را در انسانها مورد خطاب قرار می دهند یافته های آن حجت است. مانند دیگر قوای ادراکی انسان مانند حس که به میزانی که خداوند آنرا برای هدایت انسان به خدمت می گیرد، برای انسان حجت است، مثلاً نزول بلا در جامعه ای به هدف متنبه شدن انسانها صورت می گیرد و آنچه از جوارح و اعضاء انسان مانند حس، یافته هایی از این حادثه داشته باشد، حجت است. حکمت و برهان (تسامحاً در این نوشتار حکمت و برهان و استدلال را به یک معنا می گیریم و در جای خود به تفکیک آن تفصیلاً می پردازیم.) در واقع بخشی از کلام است که قابل درک برای انسان کافر است چون کافر نیز از قدرت فهم و ادراک آن برخوردار است (برخلاف علم که نزد مؤمن است و أئمه معدن علم هستند و چون کفار عقل ندارند و طبق روایات عقل و علم مقرون یکدیگرند، علم را نمی توان نزد مؤمن یافت) و لذا در روایات از حکمت نزد کفار و منافقین سخن گفته اند، در واقع سخن حکیمانه سخنی است که در عالم خلقت به واقعیتی اشاره دارد و این سخنان در کلام دین، آیات و روایات فراوان مشاهده میشود و انسان غیر مؤمن هم ممکن است در فهم حقایق عالم به سخنی حکیمانه برسد. البته ذکر این نکته لازم است که کفار به خودی خود و منتزع از جامعه و رشد معرفتی جامعه به فهم واقعیت و حقیقتی حکیمانه نمی رسند بلکه أنبیاء الهی در طول هزاران سال، بشر را به رشد و کمالی رسانده که در چنین محیطی، انسان کافر هم ممکن است به فهمی از حقایق عالم برسد. 
کلام (شامل همه اسماء و الفاظ و ترکیب آنها) مخلوق خداوند است، منطق در کلام نیز حقیقتی است که خداوند در کلام قرار داده است و به عنوان یک نسبت و رابطه و قواعدی است که در ترکیب کلمات قابل ملاحظه است، منطق یا قواعد کلام، مانند دیگر حقایق عالم خلقت، قابل کشف و فهم توسط قوه ادراکی و محاسبه و سنجش انسانهاست و کفار نیز ممکن است بدین واسطه با بررسی کلام و روابط آن به این حقایق دست یابند. بنابراین منطق ارسطو اولاً ممکن است حکایت از واقعیتهایی در عالمِ کلام داشته باشد و این حکایتگری برای انسان رشد یافته در عالَم تحت تعالیم أنبیاء مسئله دور از انتظاری نیست، کما اینکه هر دانشمند کافری نیز می تواند با تتبع در عالم خلقت پی به حقایقی و قواعدی از عالم ببرد. هرچند می توان احتمال خطا و اشتباه را داد و در حجیت آن خدشه کرد و نیز می توان با تتبع مؤمنانه در کلام الهی به قواعد سخن و کلام پی برد و منطقی کاملتر ارائه داد. ثانیاً می توان با بهره گیری از این منطق، برهان و استدلال با کفار محاجّه نمود و با سخن حکیمانه در هدایت کفار تلاش نمود کما اینکه أنبیاء و أئمه اینچنین کرده اند، البته باید متذکر شد، این سخن حکیمانه و برهان و استدلال در دامن دین و نقل است و انسان بواسطه قوه فهم و ادراک آنرا در میابد لکن مؤمن پس از پذیرش آن و تسلیم در برابر اراده الهی، دارای نور عقل می شود و با تعقل در علم به معرفت بیشتری می رسد. 
همه انسانها بر اساس فطرت توحیدی خلق شده اند که تعریف و حدود و ثغور آن در روایات آمده است از جمله شناخت توحید، نبوت و امامت از جمله معارف فطری شمرده شده است که در وجود همه انسانها حضور دارد. انسانها به دو دسته سعید و شقی تقسیم می شوند (در علت و عوامل سعادت یا شقاوت آن سخن بسیار و از محل بحث خارج است). خداوند متعال دین را به انسانها عرضه می کند (فارغ از آن دسته که مستضعف هستند و ندای دعوت دین به آنان نمی رسد) انسانها در زمانی که به بلوغ فکری و ادراکی می رسند، بواسطه قدرت فهم و ادراک، سخن دین و احیاناً همراه آن برهان و استدلال دین را درک می کنند و در اینجا انسان سعید، تسلیم امر الهی و دعوت حق شده و معرفت فطری خود را شکوفا ساخته و هدایت میابد و انسان شقی، استکبار ورزیده و راه طغیان و عصیان می پیماید. لازم به ذکر است برهان و استدلال وجهی از وجوه دین است که در کنار دیگر وجوه آن یعنی تحذیر، توبیخ، تنبیه، تشویق، انذار و ... برای هدایت انسانها به کار گرفته می شود و أنبیاء و أئمه تنها به استدلال و برهان اکتفاء نمی کردند بلکه از همه این ابزار برای تصرف در قلب انسانها و ایجاد خشوع و تسلیم قلبی به عنوان اولین گام هدایت استفاده می کردند، به عبارت دیگر همانطور که با معجزه برای خشوع و تسلیم قلبی انسانها و در نتیجه ایمان آوردن آنها تلاش می کردند گاهی هم با برهان برای خشوع و تسلیم قلبی آنها تلاش می کردند و اغلب مجموعه ای از این ابزار به کار گرفته میشد. همانطور که برخی انسانها در برابر معجزات، مقاومت می کردند و تسلیم نمی شدند بسیاری هم در برابر برهان و استدلال کلامی، خضوع و خشوع و تسلیم نداشتند. (در اینکه تصرف قلبی اولین گام هدایت است و انسان ابتدائاً بواسطه تسلیم یا استکبار قلبی راه سعادت یا شقاوت می پیماید سخن و آیات و روایات بسیار است، و نمی توان ابتدائاً سهمی به عقل یا ذهن و برهان داد بلکه عقل در انسان کافر وجود ندارد و برهان و استدلال نیز ابزاری برای تصرف قلبی است و شواهد آن قابل ذکر است).
با توجه به نکات فوق الذکر، در پاسخ به سئوال مذکور (چگونگی محاجّه با انسان کافر) می گوییم که تلاش ما تصرف در قلب و حوزه تمایلات و حب و بغض اوست که عمدتاً بواسطه محبت واقع می شود کما اینکه در سیره أنبیاء و اولیاء این برجستگی مشهود است، در واقع بواسطه تحبیب یا تهدید، ایجاد رجاء و خوف، تنذیر و تبشیر، تحذیر و إغراء و در یک کلام بواسطه ایجاد بستر تولی و تبری ابتدائاً در حوزه روح و قلب، تلاش جهت ایجاد حب و بغض مینماییم، از اینرو فرموده اند هل الدین الا الحب و البغض! چرا که گام اول دینداری و ایمان جهت گیری قلبی نسبت به حق و باطل است . اگر گفته شود کافر دعوت شما را نمی پذیرد و تفاهم واقع نمیشود میگوییم همینطور ممکن است برهان فلاسفه را نپذیرد کما اینکه معجزات را نمی پذیرفتند و البته بعید میدانم تابحال کافری با فلسفه مسلمان شده باشد! اینهم از عجائب این دانش است که یک کاربردش تفاهم با کفار است و اگر بخواهیم کافری را مسلمان کنیم حداقل دوسال باید به او فلسفه بیاموزیم! به ما طلاب که می گویند حداقل ده سال بخوان تا بفهمی! و اگر نقد کنیم می گویند نفهمیده ای! حال آن کافر بیچاره اگر زیر بار نرود و به فلسفه اشکال بگیرد لابد باید ده سالی او را مجبور کنیم زانوی تلمذ بزند و پس از آموختن فلسفه، اشکالاتش رفع شود و آن را بپذیرد و مسلمان شود!
بنابراین تصرف در حوزه قلب و روح کافران و معاندان، اصلی ترین رویکرد مواجهه و محاجّه است و اگر پای استدلال و برهانی هم در میان است اولاً مانند دیگر ابزار در جهت همین تصرف قلبی و روحی است، ثانیاً این استدلال و برهان در دامن دین قرار دارد و نه عقل مستقل! همچنین، نقطه مشترک برای شروع محاجه، معرفت فطری است که بستر گفتگو در مورد خداوند و نبی و امام را فراهم می آورد، ابزار مشترک نیز قوای درونی انسان است که یکی از آنها قوه فهم و ادراک است که انسان را برهان پذیر می سازد.
بنابراین سخن گفتن از ضرورت دانش فلسفه و شروع تفاهم صرفاً از نقطه مشترک عقل و استدلال عقلی محض بین همه انسانها و حجیت عقل مستقل و ... اساساً بی وجه است و دین به تنهایی خود عهده دار بیان برهان در کنار دیگر ابزار تفاهم است.
بحث ضرورت فلسفه در مقام فهم دین نیز انشاءالله در مباحثات آتی قابل پیگیری است، در این مقوله نیز همچنان باید طرفداران فلسفه از عقل مستقل و حجیت آن دفاع نمایند!