استاد رشاد، اجتهاد را اینگونه تعریف نموده اند :« فهم فطرت نمون و خردمندانه­ی متون دینی در بستر شرایط»، البته در پایان نوشتارشان اینگونه آورده اند : اجتهاد، چه به معنای خاص آن یعنی «تحصیل الحجه علی الاحکام الشرعیه الفرعیه» و چه به معنای عام آن یعنی «سعی بر فهم روش مند دین و کشف مضبوط گزارها و آموزه های آن»، جوهر مشی و مکتب شیعی است ...

به نظر می رسد اجتهاد اولاً منحصر به فهم نیست بلکه شامل تحلیل و تفسیر و تبیین نیز می شود،  ثانیاً منحصر در متن نیست بلکه در زمان حضور اهل بیت نیز اجتهاد بوده و چه بسا خواهد بود و گفتار ایشان را قبل از تبدیل به متن نیز شامل می گردد. ثالثاً نیازی به ذکر قید «فطرت نمون» و «خردمندانه» و «زمان آگاهی در بستر شرایط» و «روش مند و مضبوط» در تعریف نیست بلکه این قیود بدیهی هستند، همچنانکه خود ایشان با اشاره به عبارت «فقه مدرن» متعرض این نکته شده اند که فقه مدرن یعنی چه؟ فقه همیشه مدرن است و یا عبارت «فقه ناپویا» پارادوکسیکال است چون فقه همیشه پویاست... به نظر می رسد تعریف «تبیین معارف و برنامه دین برای زندگی» تعریف جامع، مختصر و مناسبی برای اجتهاد باشد.

ایشان در کارکردهای اساسی اجتهاد چهار کارکرد را می شمارند:

-       تخریج و تنسیق معرفت دینی و استنباط گزاره­های اعتقادی، آموزه­های بایستی و احکام، آموزه­های ارزشی و اخلاق.

-       تصحیح و تنقیح ، آسیب شناسی و بازپیرایی معرفت دینی و فهم دین،

-       تعمیم و توسعه معارف دین در جهت ارائه نظریه های نوظهور و بالندگی دین به موازات توسعه معارف و مسائل بشر،

-       تطبیق و نوآمد سازی دین، انطباق احکام و اخلاق دینی بر شرایط متغیر حیات انسان،

به نظر می رسد :

اولاً کارکرد دوم، فرض را بر وجود خطا در فهم دین گذاشته است که علت آن مشخص نیست! چرا باید خطای در فهم دین را مفروض و حتمی بگیریم که مجبور شویم تصحیح و بازپیرایی فهم دین را جزو کارکردهای اساسی اجتهاد بدانیم! وجود خطای احتمالی و ناچیز در اجتهادهای فردی برخی فقها، با رویکرد صحیح دیگر فقها در استنباط صحیح جبران شده و نادیده انگاشته می شود.

ثانیاً کارکرد اول، شامل دیگر کارکردها می شود، در واقع اعتقادات، اخلاق و احکام مستنبطه از دین هم بصورت بالنده در جهت توسعه معارف دین خواهد بود و هم این استنباط با ملاحظه شرایط متغیر زمان می باشد ، این دو کاربرد، در واقع قیود بدیهی برای کاربرد اساسی اجتهاد یعنی «ارائه اصول، ارزشها و بایسته های فردی و اجتماعی برای زندگی» است.

ثالثاً از عبارت «بالندگی دین به موازات توسعه معارف و مسائل بشر» نوعی انفعال اجتهاد نسبت به معارف تجربی به نظر می رسد که شایسته است، اجتهاد، یک گام جلوتر از مسائل و نیازمندیهای مادی و معارف تجربی، به سوی مسئله سازی، احداث مسئله و نیاز و پاسخگویی به آن بلکه  ارائه برنامه سرپرستی رشد و توسعه همه جانبه حتی توسعه معارف بشری بپردازد.

ایشان تربیت پژوهی را رکن چهارم معرفت دینی می داند (اعتقادات، اخلاق، احکام، تربیت) و معتقد است رسالت اساسی دین، فرد سازی و جامعه پروری است ، لکن به نظر می رسد تربیت به عنوان یک هدف و یا به قول استاد یک رسالت اساسی، در ضمن بیان و تحقق نظام اعتقادی، اخلاقی و رفتاری دین، محقق می گردد و نیازی به جدا سازی و ذکر مستقل آن از ارکان سه گانه معرفت دینی نیست چه اینکه با روایات نیز در تقسیم علم به سه گانه اعتقاد، اخلاق و احکام ناسازگار است.

در بحث آسیب شناسی اجتهاد و تفقه، فرموده اند :« همه دین باید - به معنی عام و به طور نسبی اجتهادی درک شود، به ویژه عقاید که ذاتاً تقلید بردار نیست، ... حتی کسی نمی تواند بگوید چون امام صادق علیه السلام فرموده است خدا یکی است، پس خدا یکی است. پذیرش کلام معصوم نیز پشتوانه عقلانی دارد و ما بر اساس استدلال­های عقلی حجیت کلام و کردار معصوم را پذیرفته ایم» ، سخن درباره عقل و کارکرد و حوزه کارآمدی آن بسیار است اما اجمالاً اشاره می شود آیا ضرورت اجتهاد غیر از رسیدن به کلام معصومین و به کار گرفتن آن است؟! آیا اجتهاد را ابزاری برای برهانی کردن و استدلالی کردن معارف می­دانید ؟! آیا سهمی برای تعبد به کلام معصومین قائل می­شوید؟! آیا چون حضرات فرموده اند که خدا یکی است کفایت نمی کند که تعبداً بپذیریم و حتماً لازم است برهان اقامه شود؟! هر چند بخاطر وجود عقل، برهان و استدلال بر همه معارف ممکن است واقع شود اما آیا اینرا از رسالت اجتهاد و تفقه می دانید؟!  اینکه عقاید ذاتاً تقلید بردار نیست به چه معناست؟ آیا برای پذیرفتن کلام معرفتی و اعتقادی معصومین، استدلال و برهان لازم است و بدون آن نمی توان ایمان آورد و قلب را تسلیم معارف ایشان نمود؟!!

ایشان، به عنوان بایسته های دین پژوهی، هشت ضرورت را ذکر می فرمایند که عبارتند از ضرورت اجتهاد در اجتهاد، احیا و بازآوری علوم متروک، نقادی و بازپژوهی علوم متعارف و متداول کنونی، تنقیح و بازپیرایی علوم و متون رایج، تنسیق و بازآرایی پاره ای از علوم دینی، ابداع و نوآوری، تأسیس و بنیان گذاری برخی دانش­های جدید، تخصصی کردن تحصیل و تحقیق و جمعی کردن و بینا رشته ای کردن استنباط و افتا در نظام آموزشی. به نظر می رسد بخاطر دخالت و همپوشانی داشتن برخی از این موارد ، آنها را اینگونه می توان منظم نمود :

-       اصلاح روش دین پژوهی (جمعی و بینا رشته ای شدن استنباط، پویایی اجتهاد، )

-       اصلاح محتوای دین پژوهی (علوم رایج، علوم متروک، علوم جدید)

-       اصلاح برنامه دین پژوهی (تحصیل، تحقیق، اجتهاد)

دیگر نکات برجسته کلام استاد درباره ضرورتهای دین پژوهی و اجتهاد عبارتند از :

-       ضرورت اجتهاد در موضوع شناسی (موضوعات : شرعی، عرفی، علمی)، (ظاهراً ایشان تشخیص موضوعات عرفی را نیازمند اجتهاد و تخصص نمی دانند، و حال آنکه شناخت عرف زمان تخاطب بدون کارشناسی و اجتهاد به راحتی صورت نخواهد گرفت.)

-       ضرورت اجتماعی و حکومتی اندیشیدن و نقش آن در استنباطات و رویکرد فقهی و ساختار فقه

-       ضرورت نقادی و بازسازی علم اصول فقه از جهت «روش»، «ساختار»، «محتوا» و «کاربرد».

-       ضرورت توسعه اصول و قواعد استنباط به ویژه برای اجتهاد اجتماعیات و سیاسیات،

-       ضرورت توسعه و تعمیق مباحث راجع به عقل بخاطر نقش تعیین کننده و کارکردهای آن در فن اجتهاد و فهم دین و دین پژوهی،

-       ضرورت توجه به فلسفه تفقه، روش شناسی علوم، معرفت شناسی، فلسفه معرفت، فلسفه فهم (هرمنوتیک) و ذهن فلسفه های مضاف و مباحثی نظیر مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه سیره، فقه و مصلحت، فقه و عرف، مبانی هستی شناسی، معرفت شناختی، انسان شناسی، دین شناختی، روش شناختی، دلیل شناختی فقه و اصول و نیز مباحث حکم شناختی، موضوع شناختی و همچنین آسیب شناسی استنباط و ... (در شمارش این علوم و مباحث هیچ نظم منطقی و طبقه بندی خاصی مشاهده نمی شود و در طول نوشتار بارها دچار تکرار شده است.)

-       ضرورت دانش منطق فهم دین در رابطه با فهم پذیری دین و روش و شبهات آن،