🔹یکی از مهمترین مبانی فقه نظام ولایی، زبان شناسی دین است که در آن به تفصیل بیان می گردد که زبان عربیِ مُبین در قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام، به عنوان زبان دین، مورد تأسیس و اختراع شارع است (مَا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى کِتَاباً وَ لَا وَحْیاً إِلَّا بِالْعَرَبِیَّةِ ) خداوند خالق حروف و کلمات است و او به انسان آموخت که چگونه سخن گوید، (علّم الآدم الأسماءِ کلّها، علّمه البیان ... ) و هر حرفی از زبان عربی، اسمی از اسماء الهی است (مَا مِنْ حَرْفٍ إِلَّا وَ هُوَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ) و بلکه شروع خلقت الهی از همین حروف بوده است (کَانَ أَوَّلُ إِبْدَاعِهِ وَ إِرَادَتِهِ وَ مَشِیَّتِهِ الْحُرُوفَ الَّتِی جَعَلَهَا أَصْلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ) و این زبان، با زبان بشری متفاوت است (و لا یشبه کلام البشر).
زبان دین دارای فرهنگ و نظام معانی و مفاهیم خاص خود می باشد و ظرفیت فراوانی برای انعکاس نظم و انسجام حقایق دین دارد، بلکه دریچه ای دقیق برای فهم معارف دین است و با دستیابی به نظام مفاهیم زبان دین، می توان به منظومه معارف دینی دست یافت و حقایق و معارف دین را مورد تفقه قرار داد.
زبان دین، حقیقتی عینی دارد، اعتباری و قراردادی یا صرفاً توصیفی نیست بلکه در عالم، دارای وجود حقیقی و واقعیت عینی است. وقتی صحبت از زبان دین می کنیم، منظور مجموعه ای از حروف، الفاظ و عبارات (مفاهیم) و حرکات حروف می باشد که کارآیی آن، صرفاً انتقال معانی و حروف نیست بلکه علاوه بر اینکه ابزار ارتباط است، آثاری در عالم خلقت دارند مثلاً واسطه در فیوضات قرار می گیرند و یا با تکلم و خلق آنها، حضوری اثرگذار پیدا می کنند و ... 
قرآن نیز که تشکیل یافته از حروف مقطعه است، خود تبیین تکوین و ظهور حقایق عالم خلقت است و همانطور که عالم خلقت بر مبنای عدد هفت شکل گرفته است (اجرا جمیع الاشیاء علی السبع)، قرآن نیز بر پایه حروف بیست و هشت گانه که مضربی از عدد هفت است مدون گشته است.   و این نشانی از مابه¬ازای حقیقی و واقعی داشتن حروف  و کلمات زبان دین است.
در معانی حروف، ترکیب آنها و دلالتشان بر معانی، نظم و قواعد خاصی وجود دارد لذا نمی توان وضع و دلالت بر معنا را در کلمات اعتباری و قراردادی دانست، بلکه در خلقت تکوینی حروف، حقایقی نهاده شده که متناسب با عالم واقع (محکی)، قدرت حکایت گری داشته باشند. از ترکیب حروف نیز کلمات و عباراتی خلق می شوند که آنها نیز دارای ترکیب معنایی خاص و معینی هستند که فهم و درک آنها نیز دارای اصول و قواعدی می باشد.
روایاتی نظیر این روایت که می فرمایند « الْعَرْشُ هُوَ الْبَابُ الْبَاطِنُ الَّذِی یُوجَدُ فِیهِ عِلْمُ الْکَیْفِ وَ الْکَوْنِ وَ الْقَدْرِ وَ الْحَدِّ وَ الْأَیْنِ وَ الْمَشِیَّةِ وَ صِفَةِ الْإِرَادَةِ وَ عِلْمُ‏ الْأَلْفَاظِ وَ الْحَرَکَاتِ وَ التَّرْکِ وَ عِلْمُ الْعَوْدِ وَ الْبَدْءِ فَهُمَا فِی الْعِلْمِ بَابَانِ مَقْرُونَانِ» (توحید صدوق، باب 50، ص322) بیانگر این حقیقت هستند که بحث الفاظ و حرکات و سکون یک قرارداد ساده بشری نیست، بلکه یک بواطنی و ریشه‌هایی در عالم دارند.

 

در اینجا به مناسبت بحث از زبان دین، به مسئله ای اشاره می کنیم که در فقه نظام ولایی، به تشکیل شبکه مفاهیم دین یاری می رساند و آن اینکه به استناد برخی روایات و شواهد، از آنجا که قرآن را تجلی خدای متعال و انعکاسی از عالم خلقت می دانیم، همه حقایق و قواعد عالم را در خود دارد، یکی از این قواعد و حقایق، روابط ریاضی و عددی در عالم خلقت است و منظومه دین، به لحاظ روابط و ضوابط ریاضی و عددی نیز تناسب و تطابق حقیقی با عالم خلقت دارد. زبان دین و قرآن نیز مبین این روابط هستند از اینرو، هر حرفی از حروف زبان عربی مبین، خود دارای معنایی خاص و منطبق با یک عدد است و ترکیب حروف و کلمات و جملات، معانی و نسبتهای ریاضی خاصی را پدید می آورند که نه تنها با نسبتهای عالم طبیعت و خلقت هماهنگ و منطبق است بلکه مابه ازای خارجی دارند. این مسئله که تا حدودی تحت عنوان معجزات عددی قرآن مورد توجه و مطالعه محققان و دانشمندان قرار گرفته است، می تواند در کشف روابط مفاهیم و تعریف آنها و تشکیل شبکه مفاهیم شامل و مشمول، مؤثر واقع شود چرا که در فقه نظام ولایی به همه ظرفیتهای روشی که منجر به تولید و تکامل معرفت میشود و حجیت آن روشها به استناد ثقلین اثبات شده باشد، از جمله علومی مانند رمل و جفر که ریشه در دین و بیان اهل بیت علیهم السلام دارند، توجه میشود و حجیت یافته های آن روش ها به واسطه تطابق و هماهنگی شبکه مفاهیم، اثبات می گردد...

 

همانطور که در علم اشتقاق، از معانی و ترکیب حروف سخن گفته میشود، ما نیز معتقدیم که هر حرفی معنای تکوینی دارد (بین شکل ظاهری، طریق بیان و صوت حاصل از ادای آن و معنای واقعی تناسباتی از سوی خالق آن وجود دارد، مانند ف که دلالت بر خفت دارد و ق که دلالت بر سنگینی دارد و فصم به معنای پارگی کوچک و قصم به معنای پارگی بزرگ است.) و از ترکیب حروف، معانی متناسبی خلق میشود، این تناسب در معنای کلمات به تناسب معنای حروف و نحوه ترکیب آنها بستگی دارد. فهم معنای حروف و نحوه ترکیب آنها در فهم معانی کلمات و عبارات و دلالت آنها مؤثر است. بنابراین هر کلمه یک معنای اولیه (حاصل ترکیب حروف دارد) و این معنا بواسطه ترکیب با دیگر کلمات در جمله، افزوده یا کاسته پیدا می کند لذا بواسطه ترکیب با دیگر کلمات، تشکیک و درجاتی در معنای یک کلمه حاصل میشود و سطوح مختلف و عمق و باطن پیدا می کند مثلاً کلمه «قرأ» یک معنای اولیه دارد به تناسب ترکیب با کلمات دیگر در آیه « اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً»، سطحی از معنا را پیدا می کند و به تناسب ترکیب با کلمات دیگر در آیه « یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ، فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا» سطح عمیق تری پیدا میکند چرا که این خواندن با خواندنی که توسط اهل شِمال صورت می گیرد فرق می کند، چرا که ادامه آیه می فرماید « وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى» و اهل شِمال قادر به این نوع خواندن نیستند! همچنین همین کلمه در این روایت، سطحی عمیق تر را بیان می کند که می فرماید : «بَلَغَ مِنْ إِیمَانِ‏ جَابِرٍ أَنَّهُ کَانَ یَقْرَأُ هَذِهِ الْآیَةَ إِنَّ الَّذِی فَرَضَ‏ عَلَیْکَ‏ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعاد». ایمان جابر در حدی بود که این آیه را قرائت می کرد، پس معلوم یمشود که این قرائت معنای عمیق تری دارد . این نظریه می تواند بدیل مناسب تری برای نظریاتی چون «روح معانی» باشد. همچنین در بحث استعمال در اکثر از معنا، خواهیم گفت که استعمال لفظ در اکثر از معنا نیست بلکه هر لفظی به لحاظ موقعیت ترکیبی خود در جمله، معنای خاص و واحدی دارد که هرچند بین همه استعمالات یک لفظ در همه کاربردهایش در کلام وحی، یک قدر مشترکی (معنای اولیه) وجود دارد لکن در هر استعمالی به تناسب ترکیب با دیگر کلمات، آن معنای اولیه دچار ضیق یا توسعه میشود و کاسته  یا افزوده پیدا می کند در نتیجه هر چند لفظ مشترک به نظر می رسد لکن معنای آن به تناسب ترکیب، تشکیک و درجات و سطوحی پیدا میکند. بر این اساس معتقدیم که ترادف معنایی بین دو لفظ متفاوت وجود ندارد بلکه حتماً تفاوتهایی وجود دارد که بر اهل دقت پوشیده نیست و در شبکه مفاهیم آشکار خواهد شد.
بر این مبنا، اساساً «وضع» تعریف خاصی پیدا می کند، شارع متعال واضع حروف بر حقیقتی هستند که آن حقیقت میتواند معنای حرف واقع شود، آن حقیقت ممکن است در قالب الفاظ و عبارات متعددی بیان شود، در واقع معنای یک حرف ممکن است نیاز به تبیین و تفصیل داشته باشد و حتی این بیان نامحدود باشد. پس نمی توان یک حرف را صرفاً در یک کلمه معنا کرد و همچنین یک لفظ را برای یک معنای خاصی در نظر بگیریم بلکه از ترکیب حروف یک حقیقتی شکل می گیرد و برای آن کلمه ساخته شده معنای جدیدی خلق میشود و از ترکیب آن کلمه با کلمات دیگر ، معنای اولیه توسیع یا تضییق میابد. بنابراین سخن گفتن از وضع یک لفظ برای یک معنای مشخص، در این تحلیل امکان ندارد و اگر شارع را واضع معانی و الفاظ می دانیم، بدین نحو است که بیان شد.
همچنین لازم به تذکر است که زبان بشری هرچند متأثر از زبان دین بوده لکن مورد تصرف انسان قرار گرفته و تغییرات بسیاری در وضع لغات و ساختن مفاهیم، توصیفات و دسته بندی و طبقه بندی آنها و ... داشته است لذا ناظر به واقعیات عینی و حقایق نفس الامری نیست بلکه تلاش ذهن و درک بشری در توصیف واقعیات خارجی است.
زبان دین اسلام دارای فرهنگ مخصوصی است که هر چند با فرهنگ عرفی حاکم بر وضع و استعمالات زبان بشری (بدلیل تأثیر پذیری از زبان شارع) هماهنگی نسبی دارد و کاملاً ناسازگار نیست لکن در منظومه خاص خودش نظام معنایی و مفاهیم معینی دارد که دستیابی به آن فرهنگ خاص، منوط به شناخت حدود و روابط معنایی منظومه مصطلحات و مفاهیم دین است و این شناخت با تشکیل شبکه مفاهیم و معانی اصطلاحات شرعی ممکن است که درباره آن سخن خواهیم گفت.