واقعیت همه جنجالهای انتخاباتی و سیاسی، صحنه درگیری دو جریان است، جریان حق و باطل، در واقع همه مسئولان و مدیران کشور و طرفداران آنها را می توان با درجات گوناگونی در دو جبهه مثلاً «انقلابی» و «ضدانقلاب» طبقه بندی نمود، در واقع ایشان هر چند در انقلابی بودن یا ضد انقلاب بودن درجات گوناگونی دارند و این وصفها تشکیکی است، لیکن صددرصد در یکی از دو جبهه حضور دارند. به عبارت دیگر انسانها طبق آیات و روایات بسیار، یا در جهت دنیا حرکت می کنند یا در جهت خدا و آخرت، حد وسط نیز ندارد (حُب الدنیا و حب الله لا یجتمعانِ فی قلبٍ ابداً) ، دسته ای از آنها که بر اساس «حب دنیا» (من تعلَّق قلْبُهُ بالدنیا)، جهت دنیا و رفاه و آبادانی دنیا و لذات و شهوات دنیا را برگزیده اند منافقانی هستند که در ظاهری حق مدارانه و اصلاح طلبانه حاضر می شوند و در ضمن یک ویژگی برجسته به نام «عافیت طلبی» که منشاء بسیاری از موضع گیریهای دیگر آنان می گردد، همواره از اعتدال دم می زنند!
عافیت طلبان، یعنی اهل دنیا که منافع دنیوی خود را بر مصالح اخروی ترجیح می دهند (شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ) و همواره در مواضع و عملکرد خود به دنبال عافیت و رفاه و «توسعه مادی» و آبادی دنیای خود به قیمت عبور از دین و ارزشهای آن هستند. همانها که این روزها آشکارا می گویند برای توسعه مادی باید دست به دامان «لیبرالیسم» و عبور از اسلام شد. البته وعده الهی است که اینان در اصلاح دنیایشان هم موفق نخواهند بود (من باع آخرَته بدنیاه خسرهما) و به عافیت نخواهند رسید :
امام علی علیه السلام فرموده اند: لا یترک الناسُ شیئاً من أمر دینهم لاستصلاح دنیاهم إلّا فتح الله علیهم ما هو أضرّ منه ؛ مردم بخشی از دین را به انگیزه اصلاح امور دنیوی خود رها نمیکنند؛ مگر آنکه خداوند برای آنها چیزی پیش میآورد که زیانش از آن اصلاح بیشتر است. (نهجالبلاغه، حکمت103)
طبیعت عافیت طلبی و دنیا خواهی این است که چون منافع مادیشان با جنگ و درگیری، تهدید به نابودی میشود از جنگ و جهاد رویگردانند بلکه صلح و دوستی اهل دنیا را، چاره تأمین منافع دنیوی و توسعه مادی می دانند ، به همین دلیل برای صلح و تعامل و ارتباط با کفّار تلاش نموده و از جنگ و درگیری و نزاع هراسانند، غافل از آنکه تا وقتی کفار هستند، اگر جنگ و جهاد نباشد، صلحی هم نخواهد بود چرا که «لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم» (بقره/۱۲۰) یا باید از آنها تبعیت کنیم (وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُون) و یا در مقابل خواست آنان مقاومت!(وَلَا تُطِعْ...)
«إنّ ممّن ینتحلُ مودّتنا أهلَ البیت، من هو أشدُّ فتنةً علی شیعتِنا من الدّجّال. فقلتُ: بماذا؟ قال: بموالاتِ أعدائِنا و معاداةِ أولیائِنا. إنّه إذا کان کذلک، اختلطَ الحقُّ بالباطل و اشتبهَ الأمرُ فلم یُعرَف مؤمنٌ من منافقٍ»
از میان کسانی که ادعای دوستی ما اهل بیت را دارند (روحانی نمای منافق)! کسانی هستند که فتنه شان بر شیعیان، شدیدتر از دجال است! بخاطر دوستی با دشمنان ما و دشمنی با دوستان ما که باعث میشود حق و باطل آمیخته و امور مشتبه شود و منافق از مؤمن شناخته نشود!
اینان عزت و عافیت را نزد کافرین میجویند و عاقبتی جز عذاب الیم نخواهند داشت :
«بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلیما؛ الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعا» (نساء/۱۳۸-۱۳۹)
رسول خدا(ص) به سلمان فارسی فرمود بعد از من امتم سه دسته میشوند، یک دسته وفادار به من هستند؛ آنها مانند طلای نابند که هرچه حرارتشان دهی، خالصتر میشوند؛ یک دسته آدمهاییاند مانند آهن سیاه که مخالفان من هستند؛ هر چه حرارتشان دهی بر سیاهی آنها افزوده میشود؛ اما یک دسته «مدهدهه» هستند؛ یعنی متزلزلند و بین این دو جریان [با ادعای اعتدال] حرکت میکنند و «علی دین سامری» اند؛ میگویند: نه دین موسی نه دین فرعون؛ پس چه دینی؟ گوسالهپرستی! حرف آنها این است که می گویند «لا قتال»، جنگ ستیزی و جنگ گریزی می کنند... مورد لعنت حضرت هستند، ابوموسی اشعری مصداق بارز این جریان است، یک روحانی که حضرت علی علیه السلام در ابتدای حکومت میخواست او را عزل کند اما به اصرار دیگران او را نگاه داشت، ...
گاهی این روحانی نماهای منافق، خود را مرکز عدل و تعادل و «اعتدال» می دانند و دیگران را به افراط و تفریط متهم می کنند همچنانکه زمان امیرالمؤمنین علیه السلام، مواضع او و مالک اشتر و عمار یاسر را تندروی و باعث عصبانی شدن معاویه و دست به شمشیر شدن او می دانستند و چون از جنگ و جهاد گریزان بودند، با «مقاومت» در مقابل خواستهای آنان مخالفت می کردند! حضرت دل پری از جریان اعتدال داشتند؛ و با وجود نفوذ این جریان در میان مردم و حتی لشکر آن حضرت، و ممانعت از استمرار جنگ و تحمیل کردن اراده خود بر اراده حضرت، امیرالمؤمنین در حکومت خودش (برخلاف خوارج و جریان فتنه که با آنها جنگید) به ناچار به آنها میدان داد تا به «مذاکره» بروند و فرصت داد تا مردم ماهیت فاسد آنان و وعده های پوشالی بنی امیه را بشناسند، ، هر چند به مذاکره با بنیامیه خوش بین نبود و آنرا بینتیجه میدانست لیکن حضور و اقدامات آنان را تحمل نمود.
این آیه را جهت پیروزی حق بر باطل این روزها بسیار تلاوت کنیم :
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ [آل عمران، 26]
بگو: بار خدایا، تویى دارنده مُلک. به هر که بخواهى مُلک مىدهى و از هر که بخواهى مُلک مىستانى. هر کس را که بخواهى عزت مىدهى و هر کس را که بخواهى ذلت مىدهى. همه نیکیها به دست توست و تو بر هر کارى توانایى.