مدتهاست در مورد «طب اسلامی» گفتگو میشود و همواره در رابطه با منکرین «طب اسلامی» این سئوال مطرح است که با چه اعتقادی و نگاهی به دین و علم الهی، چنین نتیجه گرفته میشود که اسلام در موضوعی مانند طب و سلامت و درمان سخنی ندارد؟!
با اعتقاد به اینکه علم خداوند محیط به جهان خلقت و قواعد و روابط آن است و «دین» ناظر به چگونگی زیستن مؤمنانه و پرستش خدای متعال در همه عرصه های زندگی است و مناسبات پرستش خدای متعال را در رابطه با قواعد و روابط همین عالم مادی بیان می کند و در بیان این مناسبات جامع و فراگیر است و از هیچ موضوعی فروگذار نکرده است، می توان نتیجه گرفت که هیچ حرکت، فعل و رفتاری نیست مگر آنکه اولاً در علم خدای متعال، حکمی (دستورالعملی) دارد و ثانیاً دین، مناسبات آنرا بیان کرده است، فهم این مناسبات به اقتضای نیاز و ابتلای هر زمان و میزان جهد و تلاش فقیهان در استنطاق و استنباط از دین، متفاوت است لکن بیان شارع کافی و کامل است و از هیچ رطب و یابس و هیچ اصولی در رابطه با همه موضوعات، غفلت نکرده است.
نکته دیگری که در این رابطه مهم است، ساختار اجمال به تفصیل علم است، علم اصولی دارد که قابل تفریع و تفصیل است و در بیان دین اسلام، علاوه بر اصول، گاهی به اقتضای نیاز و ابتلای مؤمنین در هر زمان، فروعی نیز بیان شده است (این تفاصیل در علم خداوند و اهل بیت وجود دارد و متناسب با اصول و قواعد، برای مؤمنین هم به تناسب نیاز و ابتلا و جهد فقیهانه قابل دستیابی است) و استحصال این فروع و تفصیل آن اصول در دستیابی به «برنامه زندگی» به عهده «فقیهان» گذاشته شده است. مثلاً در آنچه مربوط به سلامت جسم و درمان است، اصول اساسی وجود دارد که به تناسب جزئیات، تفصیل میابد و این تفصیلات حتماً پاسخگوی همه موضوعات جزئی در سلامت و درمان است. با توجه به مقدمه اول که دین اسلام بیان گر همه دستورالعمل¬های زندگی و چیستی و چرایی آنهاست (ولو به نحو اجمال و بیان اصول) و دین، هر موضوع و مسئله ای را شامل می شود (ولو مسائل و موضوعات مستحدثه) پس نمی توان دامنه و گستره دین اسلام را فارغ و خالی از علم و موضوعی دانست، چطور می توان گفت که مثلاً در اسلام طب اسلامی وجود ندارد؟ اگر میراث علمی و فقاهتی مجتهدان مورد نظر است که توجه آنان به طب اسلامی مشهود است و اگر در مورد دین اسلام صحبت میشود، بر چه اساسی می توان گفت که اسلام در موضوعی یا فعل و رفتاری، حکم و برنامه ندارد؟!